سلام خدا
امروز ، که شنیدی چی گفتم شاید می خواستم بگم که غصه نخوره ، ولی یقین دلی خودمم هست ، می دونم باور می کنی ، اینکه من بهش رسیدم، اینقدر نزدیکی و مهربون که انگار منتظری از دهن ادم یه چیز دربیاد و زودی کنار ادم باشه ... گفتم در همه زندگیم خیلی کم خواستم می دونی که راست گفتم و وقتی هم خواستم زودی دادی نمی دونم چرا ؟ ولی من گذاشتم به حساب مهربونی تو و شرمنده کردن خودم و همون طور که گفتم هیچ نقطه اشتراکی بین این خدای بزرگ و مهربون و من بنده خیلی خیلی خیلی بد نیست ، گفتم اگه همین الان منو ببری تو آتیش جهنم به خودم اجازه نمیدم بگم چرا چون حقمه حقی که در برابر این همه خوبی بد بودم ... اینا شعار نیست یه حرفیه بین من و تو ... زندگی من پر شده از خیر تو ... مهربونی تو ...
می خواستم بهش بگم که نگران نباشه خدا اینقدر نزدیکه واینقدر خوبه ... بهش گفتم بعد سالها یه چیز خواستم وخیلی زود بهم داد و من نمی دونم چیز خوبی خواستم یا نه ولی حالا به خودت قسم از این به بعد هر چی بگی و بکنی برای من بهترینه به حرف من گوش نده ... به این نگاه کن که چه طوری برام بهتره چطوری من به تو نزدیکتر می شم ... نخواستم خودم رو یا تو رو امتحان کنم ... از سر خستگی یه چیزی گفتم ... حالا این تو و این من ... هیچ چیز رو با خواست تو معامله نمی کنم به خودت قسم ... وقتی ادم باهات حرف میزنه چقدر راحت می شه ... خدا رو شکر که تو خدای منی ... خدای من
چه حس مالکیت قشنگی به ادم دست میده وقی با همه وجود حس می کنیم خدا مال ما است .. چقدر خوبی و صبور ... خدا کنه همه این خوبی رو ببینن ...
لیست کل یادداشت های این وبلاگ